وقتی تو رفتی
برگ ها افتادند ، درختان خمیده ، گل ها پژمردند
وقتی تو رفتی
خورشید کم رنگ شد ، شب ها طولانی , زندگی پر غم شد
وقتی تو رفتی
آسمون بغض کرد ، ابر گریست ، دل شکست
وقتی تو رفتی
شادی پنهان شد ، دلتنگی آمد ، اشک سرازیر شد
وقتی تو رفتی
دریا بی آب شد ، ماهی ها مردند ، ساحل بی جان شد
آآآری تـو رفـتی
و مـن ماندم و یک خـروار دلـتنگی .
ای غـریبه ی آشـنا خوشحال نباش تنها نیستم !
هـنوز هم خاطرات و عکس هایت هست . . .
با عکس هایت حرف میزنم
و با خاطراتت نفس میکشم . . .
بـعد ماه ها دوری
هـنوز بـوی ناب عطرت را بر لباسم حس میکنم . . .
آآآهـای بی انـصاف
مـن به تو ” وفـا ” کردم
اما
تـو به من و خـودت ” جـفا ” کردی
و ایـن بود پـایان تـلخ قـصه ی ما . . .
.
.
.
به مـرد بودن و مـرد ماندن و مـردانگی ات افـتخار میکنم
تویی که پشت آن چهره ی جدی مهربـانی ات حس میشود . . .
تویی که غـرورت را که همچون کوه قد برافراشته برای من میشکنی . . .
تویی که در میان جمع به هیچکس نـگاه نمیکنی جـز من . . .
تویی که در اوج نـاراحتی به رویم لـبخند میزنی . . .
تویی که با تـمام خسـتگی ات مـرا هـمراهی میکنی . . .
تویی که در روزهای بی حوصلگی به پـای درددل هایم می نشینی . . .
تویی که بهانه گرفتن ها و بی قـراری هایم را با یـک ” بـوسه “ خاتمه میدهی !
تویی که در برابر مشکلات سینه سپر میکنی و تـنهایم نمیگذاری . . .
تویی که با تـمام قـدرتت در برابر احـساسم زانـو میزنی . . .
تویی که اول روحـم را به پـرواز در میاوری و بـعد جـسمم را در آغوش میکشی . . .
تویی که نـوازشت بـوی خوب ” آرامـش” میدهد نه “هـوس” . . .
تویی که شوخی میکنی تا گـل لـبخند را بر لـبانم بکاری . . .
آآآآری
تـو
شـاهزاده ی رویـای دخـترانه هستی . . .
ای مـرد
نمیـخواهم با آن اسـب سفید بالدار بیایی !
همیـن که قلبت سفید و بی ریـا بـاشد برای مـن کـافی ست . . .
.
.
.
چقدر سخته . . .
چقد سخته دستت تو دستایی باشه که بدونی بالاخره
، یه روزی … یه جایی … یه زمانی . . . یه مکانی . . .
با همون دستاش خوردت می کنه . . .
لهت می کنه و حتی برنمیگرده بهت یه نیم نگاهی بندازه .
با تمام توانش از روی قلبت رد می شه و اونو خالی میکنه
از هرچی احساس ، از هرچی اعتماد ، از هرچی عشق .
بعدش با تمام توانش با افتخار روی قلب له شدت می ایسته و میگه :
” برو امیدوارم خوشبخت باشی و بتونی زندگیت و بدون من بسازی ”
ولی اون . . .
ولی اون نمی دونه و نمی خواد هم که بدونه خوشبختی تو اون بود . . .
زندگی تو توی وجود اون ارامش میگیره . . .
اون نمی دونه که هرشب تو باید با عطر تنش و با حصار دستاش خوابت ببره نه با :
اشک و . . .
بغض و. . .
اهنگ و . . .
یه مشت قرص و . . .
دیاسپام . . .
اون لعنتی نمی فهمه که تو باید با اون سر کنی نه با خاطره هاشو یادگاری ها ش و یه مشت
چرت و پرت که ازش تو ذهنت به یادگار مونده و رویاهای دست نیافتنی که یه روزی . . .
یه روزی بهت می گفت تا سرگرمت کنه ولی غافل از اینکه اونا رو واسه
تو می گفت و می رفت واسه نفر سوم تا عملیش کنه .
می فهمی ؟ نفر سوم . . .
قبولکن تو با ید قبول کنی که یه بازنده ای .
قبول کن که الان تو تنها شدی و با ید با تنهاییت سر کنی.
باید با قلب له شده و بی کست که یه روزی مالامال پر بود
از عشق اون بسوزی و بسوزی و در اخر هم بسازی . . .
این تقدیر توئه. . .
تقدیر ی ک تو به اون محکوم شدی . . .
تو باید قبول کنی که دست تقدیر اونو از تو گرفته .
تو الان باید قبول کنی که خودتی و . . .
خودتی و . . .
خودت .
با دل شکستت که ردپای یه نامرد روش جامونده .
پس همه چی رو بسپار به دست تقدیر . . .
بسپار به دست همونی که یه روز عشقت و ازت گرفت . . .
مطمئن باش تقدیر همون کاری رو که با تو کرد با اون هم میکنه و به زانو درمیاردش.
تقدیر . . .
